درست سه سال پیش بود که با او آشنا شدم
در اول رفاقتمان همه چیز را به من گفت اسم واقعی خود را شماره خانه و در واقع همه چیز را .
او به من گفت من اولین عشق او هستم
هر روز تکرار می کرد که دوستت دارم
میگفت حرف زدن با جنس مخالف باعث شرم من می شود
میگفت پشت خطی های من فامیل و از اقوام هستند چون همیشه پشت خطی داشت
آنروز که او را سوار فلان ماشین دیدم قسم خورد که برادرش است و حال میدانم که برادر او 4 ساله است
روزی که من میخواستم او را رها کنم او گریه کرد
و حال که من او را با همه ی دروغهایش میپذیرم او به من میخندد
حال چه کسی میگوید عشق دروغ نیست....